چیرگی همیشگی واقعگرایی بر لیبرالیسم

«جان میرشایمر» در کتاب «توهم بزرگ» بر این باور است که ملی گرایی و واقع گرایی جهان امروز را شکل می دهند و همیشه بر همیشه بر لیبرالیسم چیره می شود؛ اکنون واحدهای سیاسی مجزا تحت عنوان دولت-ملت، برمبنای عوامل سیاسی متعدد و به ویژه ملی گرایی و اصل سیاسی موازنه قدرت رقابت می کنند.

به گزارش تحریریه، «جان مرشایمر» اندیشمند حوزه روابط بین الملل سال ۲۰۱۸ در کتابی با عنوان «توهم بزرگ، رویاهای لیبرال و واقعیت های جهان» (Great Delusion: Liberal Dreams and International Realities) به بررسی مبانی بنیادین سیاست خارجی لیبرال آمریکا و پیامدهای هژمونی لیبرال کاخ سفید پرداخته است. این استاد و نظریه پرداز رئالیسم تهاجمی معتقد است که هدف راهبرد جاه‌طلبانه‌ هژمونی لیبرال ایالات متحده این است که درعین‌حال که یک نظام اقتصاد بین‌الملل آزاد پرورده و نهادهای بین‌المللی قدرتمند ساخته می‌شود، تا حد امکان کشورهای بیشتری هم به حکومت های لیبرال دموکراسی‌های تبدیل شوند.

در بخش هایی از مقدمه کتاب می خوانیم:

رویای غیر ممکن

هژمونی لیبرال (تمامیت خواهی با تکیه بر ایدئولوژی آزادی خواهی فردی) راهبردی بسیار بلندپروازانه‌ای است، که در آن یک کشور خواهان آن می شود که سیستم حکومت کشورهای دیگر را تغییر دهد و آنها را از دید خود به دموکراسی لیبرالی مانند خود تبدیل کند و در عین حال در صدد گسترش اقتصاد باز و توسعه موسسات بین المللی باشد. به بیان دیگر، یک کشور لیبرال، به دنبال آن است که ارزش های خود را تا جای ممکن تا دورترین نقاط جهان گسترش دهد.

هدف اصلی کتاب این است که نشان دهم، وقتی که یک کشور قدرتمند [آمریکا] با بی توجهی به سیاست موازنه قدرت (Balance of Power) پیگیر راهبرد لیبرالیسم باشد، چه رویدادهایی رخ خواهد داد.

بسیاری از نخبگان سیاست خارجی در غرب، تصور می کنند ایدئولوژی لیبرال یک سیاست خردمندانه است که همه کشورها به صورت بدیهی، خواسته یا ناخواسته، باید به دنبال آن باشند. برای آنها، گسترش لیبرال دموکراسی در هر گوشه از دنیا، از دو جنبه اخلاقی و استراتژیکی، بسیار مطلوب است.

برای تازه کارها، گسترش لیبرال دموکراسی، بهانه خوبی برای ادعای حفظ حقوق بشر است، که گاهی توسط حکومت های خودکامه به صورت جدی نقض می شود و اینکه اگر دو کشوری نظام شان لیبرال دموکراسی باشد [به خاطر حفظ حقوق بشر متقابل و به خاطر حفظ نظم و منافع اقتصادی متقابل] با یکدیگر جنگ نخواهند کرد، و نهایتا اینها فرمولی خواهد شد که موجب پیدایش واقعگرایی و ایجاد صلح بین المللی خواهد شد.

درپایان طرفداران ایدئولوژی لیبرال، ادعا می کنند که گسترش لیبرالیسم در دیگر نقاط دنیا، با حذف حکومت های خودکامه در دیگر مناطق، موجب حمایت از آزادی خواهی در درون کشور [آمریکا] می شود، چرا که آن حکومت ها ممکن است از نیروهای غیرلیبرال که همواره در داخل کشورهای لیبرال حضور دارند، کمک کنند.

هرچند که این یک برداشت عوامانه و اشتباه است. کشورهای قدرتمند، به ندرت این فرصت را دارند که راهبرد اصلی سیاست خارجه خود را بر اساس ایدئولوژی تمامیت خواهی لیبرالی تنظیم کنند. تا وقتی که دو یا چند قدرت در صحنه سیاسی وجود داشته باشند، عملا انتخابی به جز توجه به اصل موازنه قدرت و عمل کردن در فضای واقعگرایی وجود نخواهد داشت.

قدرت های بزرگ، بیش از هر چیز، عمیقا در فکر بقا و ماندگاری خود هستند. و در یک سیستم دو و یا چندقطبی، همیشه این خطر وجود دارد که هر کدام از دیگر قدرت های اصلی به دیگری حمله کند. در این شرایط، کشورهای لیبرال دست و بال شان را جمع کرده و برخلاف گذشته که لباس لیبرالیسم را بر تن کرده بودند، کاملا واقعگرایانه عمل خواهند کرد و تنها به لفاظی های لیبرالی بسنده خواهند کرد. آنها خوب متوجه هستند که اگر سیاست های لیبرالیسم را که با منطق واقعگرایی متضاد است در پیش بگیرند، به زودی از کارشان پشیمان خواهند شد.

اما گاهی فرصتی فراهم می شود که یک قدرت لیبرال دموکراسی، در پی تمامیت خواهی لیبرالیسم برود. این شرایط به ویژه در یک جهان تک قطبی بسیار محتمل تر است، که در آن یک کشور قدرتمند، نگران حمله از طرف دیگری نیست، چرا که قدرت دیگری وجود ندارد. در این صورت آن تنها کشور قدرتمند، تقریبا همیشه واقعگرایی را به کنار نهاده و سیاست خارجی تمامیت خواهی لیبرال را پیش می گیرد. حکومت های لیبرال، طرز فکر مقدسی دارند که در مغزشان برنامه ریزی شده و بسیار دشوار است که آنها را محدود کرد.

چیرگی همیشگی واقعگرایی بر لیبرالیسم

از آنجایی که لیبرالیسم، مدعی مفهوم حقوق غیرقابل تغییر [بیشتر به این معنی که کسی در هیچ جایی حق ندارد این حق را که تنها از جنبه انفرادی مطرح شده را از کسی بگیرد یا آن را به نوع دیگری تفسیر، تعریف و یا محدود کند] است، هواداران دو آتشه لیبرال، به هر نقض حقوق بشری برای هر فردی در هر جای دنیا واکنش نشان می دهند. این منطق جهانشمولی دیدگاه لیبرالیسم، مشوق بسیار نیرومندی برای دخالت در امور داخلی دیگر کشورها فراهم کرده است، به خصوص آنهایی که حقوق شهروندان شان را به صورت سیستماتیک نقض کرده اند. از این دیدگاه افراطی، ساختن جهانی که همه حکومت های آن لیبرال دموکراسی باشند، بسیار مطلوب است، چرا که نه تنها خطر بروز جنگ را برطرف خواهد کرد، بلکه همچنین دو خطر اصلی "اشاعه جنگ افزارهای هسته ای" و "تروریسم" را هم بسیار کاهش می دهد یا آن را کاملا حذف خواهد کرد. و نهایتا اینکه از نیروهای لیبرال در داخل کشور [ایالات متحده] هم حفاظت خواهد کرد.

با وجود این شور و شوق، ایدئولوژی تمامیت خواهی لیبرالی، به اهداف خود نخواهد رسید و شکست های آن به ناچار بسیار پرهزینه و سنگین می شود. حکومت های لیبرال احتمالا همگی با جنگ های طولانی و بی پایان و هزینه بر مواجه می شوند، که برخلاف خواسته شان، سطح و تعداد جنگ و درگیری ها را در عرصه سیاست بین المللی افزایش خواهد یافت که نتیجه آن وخامت بیشتر اوضاع و گسترش سلاح های هسته ای و تروریسم است. افزون بر آن، رفتار و حرکت های نظامی آن کشورها، تقریبا به صورت قطعی منجر به تهدید ارزش های لیبرال خودش خواهد شد. تلاش برای گسترش لیبرالیسم در خارج از کشور، به افزایش غیرلیبرالیسم در داخل ایالات متحده منجر خواهد شد. حتی اگر موفق به دستیابی به اهداف شان (صدور دموکراسی به نقاط دور دست دنیا، گسترش روابط اقتصادی و ایجاد ساختارها و نهادهای بین المللی) هم شوند، اینها به ایجاد صلح و ثبات ختم نمی شود.

نکته کلیدی برای درک محدودیت های لیبرالیسم، توجه و شناخت رابطه آن با ملی گرایی و واقع گرایی است. کتاب حاضر نهایتا درباره همین سه مکتب است و اینکه کنش متقابل آنها چگونه سیاست بین المللی را دستخوش تغیر قرار می دهد.

ملی گرایی، یک ایدئولوژی سیاسی بسیار نیرومند است و حول این محور می چرخد که دنیا به ملت های مختلفی تقسیم شده، که واحدهای اجتماعی متفاوت و بزرگی را تشکیل می دهند، و هر کدام فرهنگ و خصوصیات مشخصی دارند. تقریبا هر ملتی مایل است سرزمین و دولت و حکومت خود را داشته باشد، هرچند که عملا داشتن حکومت و سرزمین مستقل برای همه آنها امکان پذیر نیست. امروزه ما در روی زمینی زندگی می کنیم که تقریبا همه جای آن بدون استثناء دارای دولت-ملت است، و این به آن معنی است که لیبرالیسم باید دست کم با ملی گرایی همزیستی داشته باشد. دولت های لیبرال هم درعمل خودشان یک دولت-ملت هستند. شکی نیست که لیبرالیسم و ملیگرایی می توانند همزیستی داشته باشند، اما اگر روبروی هم در آیند و با هم برخورد داشته باشند، تقریبا همیشه ملی گرایی پیروز می شود.

در بیشتر موارد، ملی گرایی [در عرصه سیاسی] سیاست های لیبرالیسم را به کنار می‌راند. برای نمونه، ملی گرایی تاکید بزرگی بر حق انتخاب سرنوشت دارد، و این یعنی بیشتر کشورها در برابر دخالت خارجی کشورهای تمامیت خواه لیبرال درامور داخلی شان مقاومت می کنند. این دو مکتب [لیبرالیسم و ملی گرایی] بر سر حقوق فردی نیز با هم برخورد دارند. مکتب سیاسی لیبرالیسم بر این باور است که تک تک آدم ها حقوق یکسانی دارند، جدا از اینکه از چه کشوری باشند. ملی گرایی برعکس ایدئولوژی است که از بالا به پایین است. به این معنی که حقوق را مشابه لیبرالیسم اولویت گذاری نمی‌کند. [کشورهای لیبرال، خودشان بسیار ملی گرا هستند، چراکه اگر بنا بر گفته خودشان باشد، هر انسانی حق زندگی درهر جا داشته باشد، قوانین بسیار سختگیرانه برای تردد در مرزهای (مرز ملت خود، یا همان ملی گرایی) خود و بازرسی و بررسی عبور افراد و تجهیزات و اجازه کار و اقامت و غیره را لازم نبود صادر کنند]. درعمل در بسیاری از کشورها، مردم اعتقاد زیادی به حقوق فردی سلب نشدنی ندارند. آنها بیشتر به قوانین شهروندی اعتقاد دارند که حتی آن هم دارای محدودیت است و آزادی خواهی مطلق نیست. در حالی که لیبرالیسم تنها روی حقوق فردی تاکید دارد و نهادهای اجتماعی و ملی را نادیده می گیرد.

همچنین لیبرالیسم، رقیب جدی برای واقع گرایی نیست. لیبرالست ها باور دارند که هر فرد، که جمع آنها اجتماع را می سازد، گاهی پیش می آید که نظرش درباره زندگی خوب با بقیه تفاوت زیادی داشته باشد و این تفاوت های اصولی ممکن است به خشونت و کشتار ختم شود. بنابراین وجود یک دولت تنها برای برقراری نظم و امنیت و آرامش و صلح لازم است. اما هیچ دولت جهانی در دنیا وجود ندارد که وقتی مخالفت جدی بین کشورها رخ می دهد، آنها را از درگیری بازدارد.

واقعیت آن است که ساختار نظام بین المللی یک ساختار آنارشیک می باشد و نه یک نظام دارای پیشوا و پیرو. این یعنی لیبرالیسم در عرصه سیاست بین المللی نمی تواند کارا باشد. بنابراین کشورها، اگر خواهان بقای خود هستند، چاره ای ندارند جز آنکه با منطق موازنه قدرت جلو بروند. هرچند موارد نادری ممکن است پیش آید که در آن کشوری آن قدر در امنیت کامل باشد که بتواند از سیاست واقعی (realpolitik) فاصله گرفته و در پی تحقق سیاست های تمام لیبرالی رود. نتیجه چنین رخدادی تقریبا همیشه بسیار بد است، بیشتر به خاطر آنکه ملی گرایی، لیبرالیسم را پس خواهد زد.

استدلال من به صورت خلاصه این است که ملی گرایی و واقع گرایی، همیشه بر لیبرالیسم چیره می گردد. بخش عمده ای از جهان امروز ما توسط دو مکتب قدرتمند ملی گرایی و واقع گرایی شکل داده شده است، نه با ایدئولوژی لیبرالیسم. ۵۰۰ سال پیش عرصه سیاسی دنیا بسیار ناهمگون و شامل واحدهای مجزایی مثل دولت-شهر، اجتماع غارتگران، امپراطوری ها، شهرهای اقماری و دیگر اشکال سیاسی بود. آن دنیا اکنون با واحدهای سیاسی مجزایی که تقریبا همه شان دولت-ملت هستند جایگزین شده است. هرچند که عوامل زیادی در گذار سیاسی دخیل بودند، دو نیروی اصلی پشت این واحد های سیاسی ملی گرایی و اصل سیاسی موازنه قدرت می باشد.

پایان/

۴ آذر ۱۴۰۳ - ۱۲:۰۰
کد خبر: 31158

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 5 + 8 =